شعر از عارف ساساني
کپی آدرس
اشتراک گذاری در فیس بوک
اشتراک گذاری در تویتر
پست الکترونیک
اشتراک گذاری در لینکداین
اشتراک گذاری در واتساپ
چه داشتي تو به منقارت اي پرنده صلح!
که کرده‌اند گرفتارت اي پرنده صلح
تو صبح را به جهاني نويد مي‌دادي
اسير کرده شب تارت اي پرنده صلح
چه داشتي تو مگر؟ برگ شاخه زيتون
که مي‌کنند نگونسارت اي پرنده صلح
شکسته بال تو را خود به آه مي‌بندم
دلش گرفته پرستارت اي پرنده صلح
ببين که لاشخور نفرت و سياهي‌ها
نشسته بر تن بيمارت اي پرنده صلح
خرابه‌هاي ويتنام، غزه يا ليبي
کجاست لانه خونبارت اي پرنده صلح
برو به شانه لرزان کودکي بنشين
که غمگنانه شود يارت اي پرنده صلح
تو از نگاه بشر دور و دورتر شده‌اي
که بسته است به رگبارت اي پرنده صلح
بيا دوباره بيا آشتي بکن با ما
نبينم اين همه بيزارت اي پرنده صلح
سفيد پرچم خود را به اهتزار درآر
به بال روشن پندارت اي پرنده صلح
هنوز مي‌گذري از مزارع وحشت
خدا هميشه نگهدارت اي پرنده صلح
کپی آدرس
اشتراک گذاری در فیس بوک
اشتراک گذاری در تویتر
پست الکترونیک
اشتراک گذاری در لینکداین
اشتراک گذاری در واتساپ
بخش خبری آذربایجان
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.