* جلال محمّديمسعود عالمپور رجبي (1329- 1400 هجري شمسي) تحصيلات ابتدائي و دبيرستان خود را در شهرستانهاي مرند و مهاباد گذراند و در سال 1351 به کسب گواهينامة فوق ديپلم از دانشسراي پسران تبريز نايل آمد و در آموزش و پرورش استخدام و به تدريس پرداخت. در سال 1353 دانشنامة ليسانس خود را در رشتة زبان و ادبيات انگليسي و فارسي از دانشگاه تبريز اخذ کرد.
وي از سال 1356 با سمت موزهدار و کتابدار موزة آذربايجان تبريز مشغول به کار شد و در نهايت در سال 1379 از سازمان ميراث فرهنگي بازنشسته شد.
وي داماد عالم رباني آيتالله مرحوم ميرزا علياکبرآقا مرندي از شاگردان آيتالله سيدعليآقا قاضي (اعلي الله مقامه) بود.
عالمپور رجبي سالها به صورت متناوب در جلسات ادبي سازمان تبليغات اسلامي شرکت ميکرد. اغلب اشعار او به زبان فارسي است. او بيشتر غزل ميسرود. آن مرحوم در موضوعات مذهبي و انقلابي نيز اشعاري دارد که در کتابهاي منتشر شدة او درج شده است.
سيري در موزهداري و نظري به گنجينهها و موزههاي تبريز (1377)، سيماي احساس (مجموعه مقالات ادبي، 1377)، سيري در بازار و سه مسجد تاريخي تبريز (1377)، مجموعه شعر حکايت دل (1382)، مجموعه شعر سيماي ولايت (1394) و ديوان اشعار مسعود عالمپور رجبي، عناوين برخي از کتابهاي منتشر شدة آن مرحوم است. وي در فروردين 1400 شمسي در ايام همهگيري بيماري کرونا دار فاني را وداع گفت.
مناجات
مَلِکا، بنده نوازا، که خداوندِ جهاني
ز تو پيدا همه عالم، همه جسمند و تو جاني
چه کند ديده اگر پـرتو خورشيد نبيند
تو همان نور ِمُنيري که بـه صد جلوه عياني
«توکريميّ و رحيمي، تو عظيميّ و حکيمي»
چه بگويم تـو کدامي، که هم ايـنّي و هم آني
به کدامين صفت اي شه، سخن از وصفِ تو گويم؟
که در اين واديِ حيرت نه زباني نه بياني
تو در انديشه نگـنجي که بروني ز تـصوّر
تو فراتر زِ زماني، تو فراتر ز مکانـي
نه من آنم که ز درگاه تو نوميد بگردم
نه تـو آني که گدا را زدرِ خويـش براني
همه فانيّ و تو باقي، تو به فرياد رَس آن دم
که نمانـَد به جهان جز تو نه نامي، نه نشاني
تـو نَبَندي درِ رحمت به کسي از سرِ احسان
نَبُـوَد جـز تو اِلاها، نـه اميدي نـه تواني
دلِ «مسعـود» زعشق تو تپد دم به دم اي جان
که تـو جانان جهاني، تو خداي همگاني
مژدة ظهور
شميمِ دلکش و ناب حـضور ميآيد
صَلاي مـُژدة وصل و ظهورميآيد
بـه گوشِ دل شنويد اي مسافران غريب
که بانگِ روح نـوازي ز دور ميآيد
صَلا دهيد که اي تشنگان بادة عشق
شميم ناب شرابِ طَهور ميآيد
گذشت دورة هجران و حسرت و اندوه
زمانِ شادي و عـيش و سرور ميآيد
چو آفتابِ دگر کز ا ُفـق شود تابان
چه پرتويست که از کوه طـور ميآيد
ز پـرده گر بـه درآيـد نگـارِ مـاه لـقا
دلـم زشـوقِ جمالش بـه شـور ميآيد
زِ شـوقِ او دلِ «مسعـود» هـمچو پروانه
زِ جانِ تيرة خود سوي نور ميآيد
قـُدس شريف
اي قدسِ شـريف و اَرضِ موعود
اي خطّة پاک و مُلک داود
اي مسجد و سرزمـين ِ اقـصي
بر انس و مَلک شدي تـو مسجود
اي آن که رسولِ پاک خاتم
از دامنِ توعـروج فـرمود
اي قـبلة اولينِ اسلام
گشته به کلام وحي، محمود
اي قبة پاک تو ز رفعت
بر اهلِ يقـين، حريم مقصود
خلقي ز محبتِ تـو خُرسند
عالم ز کرامَت تو خشنود
از غـفلتِ مُسلمين اگر چند
گشتي تو اسيرِ بند و محدود
افتادي اگر به دام ابليس
از غربَت تـو زمانه فرسود
باکت نبوَد ز قـوم صَهيون
آن خلقِ لعـين و پـست و مطرود
کز هـمّت امّتِ مـسـلمان
آزاد شوي از ايـن ستم زود
آسوده شَوي ز قـيد دشمن
خصم تـو شود نزار و نابود
آياتِ عـيان فـتح و نـُصـرت
باشد ز قـيام خلق مـَشهـود
يک بارِ دگر رسي بـه عـزت
از مرحمتِ خداي معـبود
قلبِ تو شود بـه عاشقان باز
راه تـو شود بـه خصم مَـسدود
روزي که شوي ز بند آزاد
زين مژده شَوَم دوبـاره مسعود
* جلال محمّدي
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.