شعر از جلال محمدي
روي آن گل نديدهام، چه کنم؟
بوي آن گل شنيدهام، چه کنم؟
از تصور به صفحة دل خويش
نقش رويي کشيدهام، چه کنم؟
همّت من به گرد او نرسيد
روز و شب گر دويدهام، چه کنم؟
آتش دل نهفته نتوان داشت
آه بر لب رسيدهام، چه کنم؟
گفت؛ در عشق انتظار کشند
من که عمري کشيدهام، چه کنم؟
يوسف من، نديده روي تو را
دست از جان بريدهام، چه کنم؟
چشم بر هم زدم، بهار گذشت
يک گل اما نچيدهام، چه کنم؟
عاشقان در ميان ميداناند
من که خلوت گزيدهام، چه کنم؟
رفت از اين جاده آن گزيده سوار
ميرود خون ز ديدهام، چه کنم؟
نيست در شعر من حلاوت اگر
زهر هجران چشيدهام، چه کنم؟
قصة انتظار طولاني ست
غزل آمد قصيدهام، چه کنم؟
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.