اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

2 فرزند شهيدم را به رهبر اسلام و کشورم هديه کردم

به گزارش جهان نيوز به نقل از روزنامه جوان، در تجاوز آشکار رژيم جعلي و تروريستي اسرائيل و امريکا به تهران در روز 26 خرداد 1404 تعداد زيادي از مردم عادي به شهادت رسيدند.

2 فرزند شهيدم را به رهبر اسلام و کشورم هديه کردم

زهرا و محمدمهدي نظري دو برادر و خواهر بودند که به همراه خانواده براي گذراندن اوقات فراغت به مجتمع تفريحي دوکوهه در چيتگر تهران رفته بودند. در لحظاتي که مشغول استراحت بودند؛ ساختمان دوکوهه براثرحملات موشکي اسرائيل تخريب و ويران شد و حدود 30 نفر شهيد و تعدادي نيز مجروح شدند. در همکلامي با «فاطمه شکاري ثابت» مادر شهيدان، بيشتر از ابعاد زندگي پربار و قرآني شهيدان «محمدمهدي و زهرا نظري» خواهيم خواند.

 

از فرزندان شما دو نفرشان در يک زمان به شهادت رسيدند. خدا به شما و همسرتان چند فرزند داده بود؟

ما چهار فرزند داشتيم، دو پسر، دو دختر. پسر و دختر بزرگترم محمدمهدي و زهرا در روز 26 خرداد 1404 به شهادت رسيدند و ششم تير در خواجه ربيع مشهد به خاک سپرده شدند.

 

شهدا متولد چه سالي بودند؟

پسرم محمدمهدي متولد سال 1370 و دخترم متولد 1363 بود.

 

در روز حمله موشکي رژيم تروريستي اسرائيل به مجتمع تفريحي دوکوهه تهران شاهد چه جناياتي از اسرائيل بوديد؟

 ما براي درمان بيماري همسرم قرار بود به بيمارستاني در تهران برويم. وقت ويزيت همسرم مشخص نبود چه روزي است. براي همين دو، سه روز به صورت خانوادگي در مجتمع تفريحي دوکوهه چيتگر ميهمان شديم. ساعت 15 و 30 دقيقه عصر روز دوشنبه 26 خرداد به بچهها گفتم وسايل را جمع کنيد تا يک هفته در منزل اقوام باشيم. دقايقي از اين حرف نگذشته بود که بمباران آغاز شد. از ساختماني که در آن بوديم صدا ميآمد.

 

ساختمان ميلرزيد. چند دقيقه همه سکوت کرديم و به همديگر نگاه ميکرديم. تعجب کرديم صدا از کجاست؟

ديديم ساختمان به شدت ميلرزد. من و همسرم و پسرکوچکترم از اتاق بيرون رفتيم. به پسر بزرگم و دو دخترم گفتم شما برويد ما ميآييم. دختر بزرگم که شهيد شدند؛ چادر سرشان نبود. رفته بودند چادرسرشان کنند. پسرم به برادرش گفت:شما مادروپدر را ببريد من با دو خواهرانم ميآيم. من، همسرم و دخترکوچکترم براثر شدت موج انفجار به حياط مجتمع دوکوهه پرت شديم. يک دفعه ساختمان روي ما فرو ريخت. خون صورتم را گرفته بود. حس کردم رفتم. به خدا گفتم بچههايم را به تو سپردم. با صداي همسرم و پسرم که صدايم ميزدند، فهميدم زنده هستم. در همان لحظه دو دختر و پسرم که بالا بودند موج آنها را پرت کرد و آوار ساختمان رويشان ريخت. پسر و دختر بزرگم به شهادت رسيدند. دختر دومم زيرآوار مانده بود و بيهوش شد.

 

او را از زيرآوار بيرون کشيدند. از ناحيه دست جانباز شد. آسيبهاي زيادي ديد. سرش شکست و بخيه زدند.

تمام بدنش کبود شد و دو روز در آيسييو بود. دچار فراموشي شده بود. پزشکان احتمال دادند خونريزي داخلي داشته باشد ولي با نذر و توسل به اهل بيت برگشت و هوشيارياش را به دست آورد. الان حالش درحال بهبود است. من، همسرم و پسرم زيرآوار مانديم. سرم شکست و خون شديدي از من ميرفت. پسرم از ناحيه گوش آسيب ديد. همسرم از ناحيه پا مجروح شد. آوارساختمان روي ما ريخته بود، اما سالم مانديم. سه فرزندم يکجا بودند، اما قرعه شهادت به نام محمدمهدي و زهرا شد.

 

چند نفر در آن انفجار تروريستهاي صهيونيست به شهادت رسيدند؟

حادثه دلخراشي را که اسرائيل به وجود آورد در زماني بود که جمعيت زيادي در مجتمع تفريحي دوکوهه بودند. از اين جمعيت 30 نفر به شهادت رسيدند و تعدادي مجروح شدند. افرادي که در ساختمان دوکوهه بودند؛ به دليل ناامني و وضعيت جنگي به اين مجتمع آمده بودند. يک دفعه نزديک ما موشک زدند و صداهاي عجيب ميآمد. ساختمان لرزيد و فرو ريخت. بعد از انتقال ما از آنجا کل ساختمان پنج طبقه ريخت و اطرافش ويران شد، وقتي ما را به بيمارستان بردند خيلي مجروح آورده بودند.

 

به نظر شما دو فرزند شهيدتان چه خصوصيات اخلاقي داشتند که شهادت نصيبشان شد؟

من چهار فرزند داشتم؛ اين دو فرزند شهيدم خيلي خوب و سر به راه بودند. زندگيشان طوري ديگر بود.

هميشه براي خدا کار ميکردند. زندگيشان زميني نبود. زمين براي آنها سنگين بود. واقعاً شهادت لياقتشان بود. خيلي شهادت را دوست داشتند. به هرکسي که شهيد ميشد؛ غبطه ميخوردند. روزي که سرداران ما را زدند، همه ناراحت شديم. ولي دو فرزند شهيدم گفتند؛ خوشا به سعادتشان. وقتي شهدا را ميآوردند؛ اشک ميريختم و بچههايم هم غبطه ميخوردند. هميشه ميگفتند، روزي شهيد ميشويم. پسرم گفته بود به قول سردار سليماني بايد شهيدوار زندگي کنيد تا شهادت نصيبتان شود. گفتم هنوز آنگونه نشديم که شهيدانه زندگي کنيم. چنين چيزي درباره ما فکر نکنم بشود. پسرم گفت: خدا را چه ديدي؟ شايد يک روزي ما هم به شهادت رسيديم. هر دو خيلي اخلاق خوبي داشتند. با ايمان بودند و براي ديگران کار ميکردند براي خودشان هيچ چيزي نميخواستند.

 دخترم حافظ کل قرآن و مربي قرآن در آستان قدسرضوي بود. در کلاسهاي جهادي که براي زندانيان ميگذاشتند شرکت ميکرد و به دختران قرآن آموزش ميداد. به فکر مستضعفين بود. به او ميگفتند آنقدر زحمت ميکشي بايد پول بگيري. ميگفت باشد براي رضاي خدا. فقط دغدغه آخرت داشت. دغدغه اين دنيا را نداشت. به فکر اين دنيا نبود و واقعاً شهادت را دوست داشت.

 به قدري اين دو فرزندم خوب بودند که واقعاً ميگويم لياقت شهادت را داشتند. به من وابسته بودند. هميشه حرفشان اين بود ما طاقت از دست دادن پدرومادر را نداريم. براي همين اول اينها رفتند.

عزاداري بچهها مصادف با محرم و صفر شده بود. بعد از شهادت دخترم خوابش را ديدم. گفتم آن دنيا جايت چطور است؟ کنارم نشسته بود. گفت: جايم خيلي خوب است؛ مثل اينکه به سفري رفته باشد. گفتم تو که نميتوانستي از ما جدا شوي، وابسته ما بودي الان چند روزي است از ما دوري! گفت:هيچ مشکلي ندارم. در خواب ميديدم امام رضا (ع) به يک عده هديه ميدهد. از امام رضا خواستم که به زهراي ما هم هديه بدهد.

شما اهل مشهد هستيد، شهدا با امامرضا (ع) چقدر مأنوس بودند؟

ما هر سال در ماه محرم تا حرم امام رضا (ع) پيادهروي ميکرديم. دخترم مثل کبوترحرم بود. کلاس قرآنش در حرم امام رضا (ع) بود. خيلي بچههاي خوبي بودند. مرگ حق است، اما حيف بود به مرگ طبيعي از دنيا بروند.

خدارا شکر ميکنم به شهادت رسيدند. براي خودمان يک ذره سخت است، اما تقدير ما اين بود. از خدا صبر خواستم. علمايي که به منزل ما تشريف آوردند فرمودند؛ جايگاه اين بچهها بهشت است. خوشا به سعادتشان. بعد از شهادت بچهها، مردم به ما خيلي احترام ميکردند. من در آن شرايط حواسم به حضرت زينب (س) ميرفت و ميگفتم شما چه کشيديد؟ ما جز احترام از مردم نديديم. ما که ارزشي نداريم اينقدر احترام کردند. ولي حضرت زينب (س) و اهل بيت اسارت کشيدند. از خانم زينب کبري (س) صبر خواستم و واقعاً صبردادند.

دشمن صهيونيستي و امريکا فکر ميکنند با اين جنايتها در اهدافشان موفق ميشوند، هرچه از ما شهيد شوند؛ قائدتاً عقبنشيني نميکنيم. وفاداريمان نسبت به انقلاب و رهبر محکمتر ميشود. دشمن فعلاً در لجن افتاده و دست و پا ميزند.

با تقديم فرزندان شهيدم به اسلام، دينم را به رهبر، مملکت، قرآن و مردم ادا کردم. هرگز از آرمانهاي امام خميني و انقلاب اسلامي کنارهگيري نميکنيم. خيلي هم سرافراز و خوشحالم که فرزندانم با پاکي به شهادت رسيدند. نفرتمان به امريکاييها نه تنها کم نشد بلکه بيشتر شد. از امامزمان (عج) ميخواهم مملکت ما را نگهدارد. براي رهبرمان حضرت سيدعلي خامنهاي (حفظه الله) دعا ميکنم که امامزمان از رهبر ما محافظت کند. ما مديون خون شهدا هستيم. از اول پيروزي انقلاب اسلامي تا کنون شهداي زيادي داديم تا به راحتي زندگي کنيم. دو فرزندم قابلي ندارند اين هديه کوچک را خدا قبول کنند.

 

پسرتان طلبه بودند؟

هر دو پسرم طلبه بودند. پسر شهيدم محمدمهدي وقتي کلاس سوم راهنمايي را تمام کرد وارد حوزه علميه شد. مشغول کارهاي مذهبي و فرهنگي بود. بيشتر اوقاتشان را با افرادي که از مذهب و دين کنارهگيري کردند و زياد مذهبي نبودند سپري ميکردند. با آنها صحبت ميکردند و ميگفتند به پدر و مادر خدمت کنيد. نماز بخوانيد، مسجد برويد و... مشغول ارشاد اينطور افراد بودند.

 

در مورد شهادت حرفي ميزدند؟

وقتي کانال شهدا را نگاه ميکرديم پسرم فقط اشک ميريخت. ميگفتم اينقدر گريه نکن. اين شهدا بهترين جا هستند. ميگفت دلم براي شهدا و خانوادههايشان ميسوزد.

پسرم و دخترم خيلي به شهدا غبطه ميخوردند. وقتي دشمنان ايران، فتنه زن، زندگي، آزادي را به وجود آورده بودند، پسرانم شبها به گشت بسيج ميرفتند. يک شب از گشت برگشته بودند؛ گفتم نرويد. اتفاقي برايتان ميافتد. گفتند اگر جنگ بود براي دفاع از وطن ميرفتيم. الان هم جنگ با نفوذيهاي داخلي است.

پسرانم غسل شهادت ميکردند و به خيابان ميرفتند. با فتنهگران مبارزه ميکردند و صبح برميگشتند. پسر بزرگم بعد از اتمام فتنه گفت: مادر ترسيدي؟ نترس. بادمجان بم آفت ندارد. ديدي ما شهيد نشديم. لياقت نداريم. رفتاري که پسر و دخترم در زندگي با مردم داشتند و ارتباطي که با خدا داشتند وسيله تقربشان به خدا شد. دخترم يکسره قرآن دستش بود. اگر گوشهاي مينشست هميشه مشغول قرآن بود. طوري زندگي کردند که لايق شهادت شدند. حيف بود با تصادف يا مرگ طبيعي ميمردند. براي من خيلي سخت است. خيلي جوان بودند؛ هنوز زود بود. واقعاً اين دو فرزندم را به جگرم بسته بودند. خيلي صبور، آرام و مظلوم بودند. فکر ميکنم تقديرشان اين بود.

 

شما هم فعاليت قرآني داريد؟

چند سال فعاليت قراني داشتم. همسرم استاد حوزه هستند. خانواده مذهبي هستيم. مجتمعي داريم که بيشتر عزاداريهاي اهلبيت در آنجاست. بچهها در مراسم عزاداري امام حسين (ع) بزرگ شدند.

 

در بستگانتان سابقه شهادت و جهاد وجود داشت؟

پسرخالهام، شوهرخالهام و عمويم شهيد هستند. حاج آقا زمان جنگ در جبهه بود. طينت بچهها پاک بود که دو پسرم طلبه شدند و دخترم حافظ و مربي قرآن در آستان قدس رضوي بود. دختر ديگرم مشغول درس حوزوي بود، ولي الان دچار جانبازي شدند و نميتوانند ادامه بدهند.

 

با توجه به اينکه دو فرزندتان در مقابله با رژيم جعلي اسرائيل به شهادت رسيدند در مورد ايستادگي و در مقابله با دشمن بفرماييد؟

در جنگ 12 روزه ديديم؛ تعداد زيادي از افرادي که شهيد شدند؛ مردم عادي بودند. امريکا و اسرائيليها ميگويند ما با هيچکسي جز نظاميها کار نداريم. اولاً که نظاميها چهکار با شما دارند. اگر نظامي با دشمن درگيرشد تو درگير شو. ولي نظامي که نشسته زندگياش را ميکند يا در محل کارش کار ميکند، چرا به آنها حمله ميکنيد. مگر ما نظامي بوديم که دو فرزندم شهيد شدند. مردم فريب حرفهاي دشمن را نخورند. همه مردمان عادي که در خانههايشان به شهادت رسيدند آيا نظامي بودند؟ همه خانوادههايي که جانباز شدند داشتند زندگي خودشان را ميکردند. احمقانه است اگر کسي فريب حرف دروغين امريکا و اسرائيل را بخورد.

دشمن صددرصد دروغ ميگويد. من دو فرزندم را در راه اسلام هديه دادم. پايبند به قرآن و دين هستيم.

دشمن ميخواهد دين و قرآن و مذهب را از بين ببرد. بيحجابي و بيعفتي در جامعه به وجود آورد. بايد دينمان را نگهداريم. حجابمان را کامل نگه داريم. فريب دشمن را نخوريم. دخترم در اتاق نشسته بود که دشمن حمله کرد. ميتوانست بيحجاب بدود و از ساختمان پايين بيايد. ولي دخترم اينطور بزرگ نشده بود.

 

رفته بود چادرش را بردارد که به شهادت رسيد.

از همه مردم درخواست ميکنم حجابشان را رعايت کنند. خون شهدا را پايمال نکنند. از شروع پيروزي انقلاب اسلامي تا کنون جوانان زيادي به شهادت رسيدند که مردم راحت و با امنيت کامل دين و حجابشان را داشته باشند. خانمها حجابشان را رعايت کنند. مردم دينشان را حفظ کنند. نمازشان را بخوانند.

 

در آن لحظات حمله موشکي اسرائيل چطور نجات پيدا کرديد؟

 امدادگران خيلي با سرعت کمک کردند و از زير ساختمان همه را بيرون آوردند. من و همسرم را بيرون کشيدند. وقتي دشمن موشک زد. گفتم ما هم رفتيم. در اندک زماني چشمانم باز شد و فهميدم زنده هستم. در ساعت 15 و 30 عصر موج انفجار ما را به حياط پرت کرد. با اينکه روز بود، اما همه جا تاريک شد.

وقتي از ساختمان من را بيرون آوردند؛ پنج، شش قدم که رفتم گفتم سه تا بچهام بالا هستند. 10 قدم رفتم انگارخدا دلم را آگاه کرد. گفتم يکي از فرزندان زنده است ولي دو تا شهيد شدند. ميگفتم مهدي و زهرا از دستم رفتند. حتي به من گفتند در بيمارستان هستند، اما دلم گواهي ميداد به شهادت رسيدند.

خيلي سخت بود. سعي ميکنم خودم را آرام کنم. از خدا خواستم به قلبم نگاه کند. خوشا به حالشان که شهيد شدند. ديدارمان به قيامت شد. تحملش سنگين است ولي، چون براي رهبرم، دينم و کشورم فرزندانم را هديه کردم ناراحت نيستم. براي رهبرم دعا ميکنم. از مردم ميخواهم از دين، کشور، رهبر، نماز و حجاب دست نکشند. اگر دست بکشيد شيطانهايي که دور ما هستند راه برايشان باز ميشود. هميشه از خدا ميخواهم راه راست را به ما نشان بدهد. خدا را شکرعاقبت دو فرزندم بخير شد. فرزندانم لياقت شهادت را
داشتند.

 

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.