اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

داستانک‌هاي زيبا از کرامات امام رضا عليه السلام

- بخش سوم

24- کرامات امام رضا و آخرين طوافراوى: موفق (يکى از خادمان امام(ع))

داستانک‌هاي زيبا از کرامات امام رضا عليه السلام

حضرت جواد عليه السلام پنج ساله بود. آن سفر، آخرين سفرى بود که همراه با امام رضا (ع) به زيارت خانه خدا مىرفتيم. خوب به ياد دارم.

حضرت جواد را روى شانهام گذاشته بودم و به دور خانه خدا طواف مىکرديم. در يکى از دورهاى طواف، حضرت جواد خواست تا در کنار «حجر الاسود» بايستيم. اول حرفى نزدم، اما بعد هرچه سعى کردم از جا بلند نشد. غم، در صورت کوچک و قشنگش موج مىزد. به زحمت امام رضا(ع) را پيدا کردم و هرچه پيش آمده بود، گفتم. امام، خود را به کنار حجر الاسود رساند. جملات پدر و پسر را خوب به ياد دارم.

ـ «پسرم! چرا با ما نمىآيى؟»

«نه پدر! اجازه بدهيد چند سؤال از شما بپرسم، بعد به همراه شما مىآيم»

«بگو پسرم!»

پدر! آيا مرا دوست داريد؟»

«البته پسرم»

«اگر سؤال ديگرى بپرسم، جواب مىدهيد؟»

«حتما پسرم»

«پدر! چرا طواف امروز شما با هميشه فرق دارد؟ انگار امروز آخرين ديدار شما با کعبه است».

سکوت سنگينى بر لبهاى امام نشست. ياد سفر امام به خراسان افتادم. به چهره امام خيره شدم. اشک درچشم امام جمع شده بودم. امام فرزندش را در آغوش گرفت. ديگر نتوانستم طاقت بياورم و .

 

 25- قلم بردار و آن چه ميخواهي ترسيم کن!

استاد فرشچيان در باره خلق تابلوي ضامن آهو ميفرمودند:«اين اثر، اداي نذر من است!»

بعد با چشمان اشک آلودي فرمودند:

پيش از خلقِ اين اثر، مدتي بود دست راستم، حالتي فلج به خود گرفت و از کار افتاد به گونهاي که نميتوانستم انگشتانم را حرکت بدهم. پزشکان حاذق و پرآوازه هم تشخيص دادند که به مرور زمان و فشار زياد، عصب هاي دستم به شدت آسيب ديده و به راحتي قابل ترميم نيست و تاکيد کردند، هرگز نبايد قلم بدست بگيرم ونقاشي کنم!

دلم خيلي شکست که ديگر توان خلق اثر و نقاشي را ندارم تا اين که به ذهنم رسيد از امام رئوف و باب الحوائج حضرت رضا عليه السلام درخواست کنم کمکم کنند تا اين بيماري علاج شود و همان لحظه نذر کردم که اگر اين دستم بهبود يافت، ماجراي شفاعت وضمانت آهو را به تصوير کشم.

استاد با حالتي بغض گونه ميفرمودند:

شب خواب ديدم تابلو را پيش رويم گذاشته ام و ابزار و قلم هم آماده است ولي دستم مشکل دارد ناراحت بودم که ديگر هرگز نخواهم توانست نقاشي کنم، در همان عالم خواب يک چهره مبارک و نوراني به من فرمان داد و فرمود:

«قلم بردار و آنچه مي خواهي ترسيم کن!»

عرض کردم که دستم مشکل پيدا کرده است و ديگر قادر نيستم!

همان صداي آسماني فرمود:

«الان ميتواني، شروع کن!»

من از اين که توانستم دست به قلم ببرم هيجان زده بيدار شدم و ديدم اثري از بيماري و ناتواني در دستم نيست و از همان لحظه، خلق تابلو ضامن آهو را آغاز کردم که اين هم مثل تابلو عصر عاشورا، که براي خلق آن بسيار دل دادم تاثير فوق العاده اي در بيننده ميگذارد.

استاد مي فرمودند:

براي طراحي ضريح مبارک حضرت رضا عليه السلام هم وقت زيادي گذاشتم و بابت آن هيچ دستمزدي هم نگرفتم تا هديه ناقابلي به آستان مقدس آن بزرگوار باشد!

استاد فرشچيان که مقيم نيوجرسي آمريکاست، هم چنين ميفرمودند:

من هر سال چند بار براي زيارت حضرت رضا عليه السلام به ايران ميآيم و به آستان مقدسش بسيار دل بسته ام!

سيره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنيا، نشر سامان دانش

 

26- مگر ميشود کسي به ما پناه آورد و او را نپذيريم!

آيتالله فِهري زنجاني ميفرمودند:

در مشهد، آيتالله العظمي بهجت را ديدار کردم، پرسيدم:

«يادتان هست پنجاه و پنج سال قبل، نجف با هم در مدرسة سيد بوديم، دوست بوديم، اگر چه همدرس نبوديم، شما پرواز کرديد و ما را جا گذاشتيد.

ما که سيد بوديم. چه ميشد دست ما را هم ميگرفتيد؟!

اکنون که مهمان شما هستم، تا عنايت خاصي از امام رضا عليهالسلام براي من نگوييد، از اينجا نميروم!»

آيت الله بهجت سرشان را پايين انداختند، آن گاه سر را بالا آوردند و فرمودند:

«يک بار که به حرم مشرّف شدم، حضرت مرا به داخل روضه نزد خودشان بردند، ده مطلب فرمودند.»

يکي اين بود:

«مگر ميشود، مگر ميشود، مگر ممکن است کسي به ما پناه آورد و ما او را پناه ندهيم؟!»

سيره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنيا، نشر سامان دانش به نقل از:

اين بهشت، آن بهشت، ص68-69.

 

27- يا امام رضا! من غلامرضا، غلام تو هستم!

مرحوم غلامرضا تختي (1309-1346)، ملقب به «جهان پهلوان»، کشتيگير برجسته و نماد پهلواني و فروتني در فرهنگ معاصر ايران است.

تختي همچنين در فرهنگ مردمي معاصر ايران جايگاه برجستهاي دارد. امر زيارت نزد تختي داراي اهميت بسياري بود که در اين جا يک خاطره از آن پهلوان فروتن آورده ميشود:

يکي از خادمين حرم امام رضا (ع) ميگويد:

آخرين باري که تختي به مشهد آمد، از خادمين حرم خواهش کرد پس از خلوت شدن حرم، به او اجازه دهند چند دقيقه در حرم باشد. مسئولان با درخواست تختي موافقت کردند.

آن شب شاهد صحنهاي بودم که واقعا مرا متأثر کرد. مرحوم تختي تنها وارد حرم شد و حدود 15 دقيقه کنار ضريح به راز و نياز پرداخت. چراغهاي حرم خاموش بود و من گوشهاي منتظر بودم که تختي کارش تمام شود و در را ببندم. آن مرحوم در حالي که دو دست خود را محکم به پنجره ضريح داشت و صورتش را به آن چسبانده بود، به شدت ميگريست، ناله ميکرد و ميگفت:« يا امام رضا! من غلامرضا، غلام تو هستم. هر چه دارم از تو دارم، کمکم کن. درمانده شدم تا حالا آبروي مرا حفظ کردي نگذار در ميان مردم بيآبرو شوم. به من روحيه و توان بده تا بتوانم هميشه در خدمت مردم باشم. تو خيلي چيزها به من دادي. باز هم به کمکت نياز دارم، نااميدم نکن!»

سيره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنيا، نشر سامان دانش، به نقل از:

خاطرات تختي به نقل از کيهان ورزشي، برگرفته از: تازهها و پارههايي در مطالعات فرهنگ رضوي، پيمان اسحاقي.

 

 28- حالا نوبت من است که به ديدارت بيايم!

آيت الله سيدعلي محقق داماد- حفظه الله- هر ماه و گاهي هر ماه، دو بار به زيارت امام رضا(ع) مشرف ميشوند.

زيارت رفتن ايشان به اين نحو است که چهارشنبه به زيارت ميروند و جمعه به سمت قم ميآيند تا شنبه به درس و بحث برسند. اين نوع طريقِ سلوکِ زيارت امام رضا(ع) را از آقادايي خود- مرحوم آيت الله شيخ مرتضي حائري يزدي- الگو گرفته اند.

ايشان بارها در قبل از درس يا بعد از آن مي فرمودند:

«آقا دايي من هفتاد بار به زيارت امام رضا(ع) رفته بودند. سال آخر وقتي از مشهد آمدند گفتند: امسال من از دنيا خواهم رفت!»

امام رضا(ع) را در خواب ديدم که فرمودند:

«حالا ديگر نوبت من است که به ديدارت بيايم!»

در همان سال آقا داييام از دنيا رفتند!

سيره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنيا، نشر سامان دانش، به نقل از:

جماران، مجله حريم امام- ويژه نامه آيت الله سيدعلي محقق داماد- 98/8/14، گفتگو با صالحي منش.

 

29- هر روز به زيارت ما ميآمديد، ما هم هر روز به ديدار شما ميآييم!

سيره مرحوم آيت الله العظمي حاج آقا حسن قمي- رضوان الله عليه- بر اين بود که هر روز به زيارت امام رضا عليه السلام مشرف ميشدند. حتي در ايام خانه نشيني نيز از روي بام منزل، مشغول زيارت ميشدند.

بعد از رحلت ايشان يکي از خُدّام آستان مقدس رضوي ايشان را در خواب ميبيند و از وضعيت برزخ سوال ميکند. مرحوم حاج آقا حسن قمي مي فرمايند:

حضرت رضا- سلام الله عليه- هر روز اينجا به ديدن من ميآيند و من بسيار خجالت زده ميشوم!

به حضرت عرض ميکنم:

آقا جان! اينکه هر روز به اينجا ميآييد موجب خجالت و شرمندگي من ميشود، حضرت ميفرمايند:

تو هر روز به زيارت ما ميآمدي، ما هم هر روز به ديدن تو ميآييم!

سيره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنيا، نشر سامان دانش، به نقل از:

تازه ها و پاره هايي در مطالعات فرهنگ رضوي، پيمان اسحاقي.

 

30- امام رضا را رها کرده اي ميخواهي نزد فلان عالم زاهد بروي؟

در سال 1330 شمسي، بر اثر رطوبت حجره مدرسه فيضيه، به روماتيسم سختي مبتلا شدم. مدت ها طول کشيد و از معالجات نتيجه نگرفتم تا اين که براي زيارت مرقد حضرت امام رضا(ع) به مشهد مشرف شدم.

در آن جا به من گفتند:

يکي از علماي معروف مشهد، آيت الله حاج شيخ حبيب الله گلپايگاني است، نزد او برو تا براي شفايت دعا کند!

در اين فکر بودم که نزد او بروم و از ايشان بخواهم که براي من دعا کند تا بلکه خوب شوم. در اين هنگام به ياد حديثي افتادم که:

روزي جمعي از اصحاب در محضر رسول خدا (ص) بودند. ناگهان آن حضرت فرمودند:

هم اکنون يکي از اهل بهشت وارد مجلس ما مي شود. چند لحظه نگذشت که مالک بن نويره وارد شد؛ در حالي که وضو گرفته و کفش هايش در دستش بود. سپس خداحافظي کرد و رفت. دو نفر از اصحاب به دنبال او دويدند و با خود گفتند:

رسول خدا(ص) گواهي داده که مالک، از اهل بهشت است ، خوب است برويم و به او بگوييم: براي ما دعا کند!

آن ها خود را به مالک بن نويره رساندند و ماجرا را گفتند و تقاضاي دعا کردند. مالک گفت:

خدا شما را نيامرزد! گفتند:

اين چه دعايي است که براي ما کردي؟!

گفت:

شما پيامبر عظيم الشأن(ص) را گذاشته ايد و براي دعا کردن، نزد من آمده ايد؟!

وقتي اين حديث يادم آمد، به خود خطاب کرده و گفتم:

تو هم قطبِ عالمِ امکان، امام هشتم علي بن موسي الرضا(ع) را گذاشته اي و ميخواهي نزد آن عالم زاهد بروي؟!

همان دم به حرم حضرت رضا(ع) رفتم و با توسل به آن حضرت شفا يافتم!

سيره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنيا، نشر سامان دانش

 

31- به حضور سلطان، بي دعوت نبايد رفت!

آيت الله جوادي آملي ميفرمودند: به ياد دارم روزي در مشهد مقدس خدمت استاد الهي قمشهاي در صحن آزادي و نزديک مقبره مرحوم شيخ بهايي رسيدم.از استاد پرسيدم:

«حاج آقا! امسال چرا دير مشرّف شديد؟»

فرمودند:

«حضورِ سلطان، بي دعوت نبايد رفت!»

عرض کردم:« يعني چه؟»

فرمودند:«من هر وقت مشهد مشرّف ميشوم، با دعوت حضرت رضا- عليه السلام- ميآيم!»

عرض کردم: «چگونه از شما دعوت به عمل ميآورند؟ »

فرمودند:«گاهي خواب ميبينم در حرم هستم و گاهي نيز در صحن، به محض ديدن خواب، مشرّف ميشوم، پريشب خواب ديدم در حرم هستم، حرکت کردم و روانه شدم.»

سيره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنيا

 

32- اگر ميرفتم، دو يا سه زيارت حضرت رضا عليهالسلام از من فوت ميشد!

فرزند آيت الله بهجت مي فرمودند:

در تابستان1353 که مشهد مقدس بوديم، شهيد مطهري قصدداشتند پدرم و علامه طباطبايي(ره) را به فريمان دعوت کنند. ايشان به من فرمودند:

آقا را وادار کن که بيايد، شما هم بيا!- پدرت و علامه طباطبايي سالها باهم رفيق و مأنوس بودهاند. بگذار اين ها را با هم تنها بگذاريم ببينيم چه ميکنند. ديدني است و ما هم در اين بين بهرهاي ببريم-

چون مرحوم پدرم از نجف با علامه محشور بودند.- سابقاً روابط ما با علامه طباطبايي(ره) زياد بود؛ ايشان براي ما مانند عمو بودند- دلم ميخواست اين ديدار انجام شود؛ ولي هرچه به پدر اصرار کردم، ايشان حاضر نشدند.

از اين قضيه نزديک به سي سال گذشت تا اين که اواخر عمرشان، ايشان را به مشهد برديم. وقتي به مشهد رسيديم، نتوانستند به حرم بروند. فرمودند:

گويا از قم تا اينجا پياده آمدهام! اينقدر کوفته هستم.

چند روزي گذشت تا روز جمعه رسيد و ايشان فرمودند:

«براي روضه به مسجد برويم.!»

گفتم: «حرم نرفتهايد.؟»

فرمودند:

«هنوز جان نگرفتهام. براي روضه برويم.»

در مسير رفتن به مجلس روضه، فرمودند:

«دنيا عجيب است! خيلي سالها قبل، آقاي مطهري براي بردنم به باغ فريمان خيلي اصرار کرد و گفت آقاي طباطبايي هم هست. من هم علاقه داشتم به هر دو، خيلي هم ردّ درخواست يک مؤمن برايم سخت بود، چه برسد به آقاي مطهري؛ ولي آن فشار را تحمل کردم؛ براي اين که اگر ميرفتم، حداقل دو يا سه زيارت حضرت رضا عليهالسلام از من فوت ميشد. اما الآن چندين روز است که آمدهام و نتوانستهام به زيارت بروم!»

سيره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنيا، نشر سامان دانش،به نقل از:

صحبت سالها- خاطرات حجتالاسلام علي بهجت

پايان

 

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.