اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

خواهر شمس‌الشّموس ...

شعر از جلال محمدي

10:36
خواهر شمس‌الشّموس ...

از نور يک چراغ جهاني منور است 

خورشيد در مقابل او، شمع ديگر است!

 

چشم جهان نديده چراغي چنين شگفت 

از اين چراغ، چشم جهاني منّور است

 

يک گل شکفت و عالم از آن گل بهار شد

يک گل شکفت و عالم از آن گل معطر است!

 

آنجا که اوست شهر اميد است و آفتاب

آنجا که اوست، شهر کتاب و کبوتر است!

 

بس شهرها که ديدهام اما براي من

شهري که شهر اوست ز هر شهر خوشتر است

 

گفتي: کدام شهر ز هر شهر خوشتر است؟

شهري که شهر دختر موسي بن جعفر است!

 

آن دختري که خواهر شمسالشّموس، اوست

شمسالشّموس، حضرتِ او را برادر است 

 

آن دختري که خاک درِ بارگاه او

بر تارک رجال سرافراز افسر است 

 

دختر چون او نديده جهان، چون که در جهان

تنها يکي نمونه از اين گونه دختر است 

 

يعني ظهور امِّ ابيهاست در شکوه

آيينة تجلي زهراي اطهر است

 

از پرتو جلال و جمال است خلقتش

يعني فروغ عصمت زهرا و حيدر است 

 

آيد شميم حضرت زهرا ز تربتش

زيرا که او گلي ز گلستان کوثر است 

 

اين بارگاه دختر زهراي اطهر است

آيينة ظهور کرامات مادر است

 

در چشمة زيارت او پاک ميشود

هر دل که از غبار معاصي مکدر است!

 

اينجا درِ کريمة آل محمّد است

يعني گشايش همه عالم از اين در است 

 

خشتي ز کفشداري درگاه فاطمه

البته ارجمندتر از قصر قيصر است

 

نه، نه، که در برابر مشتي ز خاک قم

کاخ سفيد نيز چو غاري محقّر است

 

غاري چنان که لانة غولان عالم است

غاري چنان که دخمة شيطان اکبر است

 

نشأت گرفته است از آن غار و غولها

هر جا که در جهان ستم است و ستمگر است

 

باز آي و از کريمة آل کرم بگو

زيرا حديث اهل کرم روح پرور است

  

وقتي ز نام فاطمه شعري شرف گرفت

هر بيت آن به رشتة گوهر برابر است

 

هر چند در لطافت از آن آب ميچکد

در چشم دشمنان خدا خار و خنجر است 

 

مدح عليّ و آل علي تاج عزت است

اين تاج تابناک مرا نيز بر سر است

 

من عاشق محمّد و آل محمّدم

با طينتم محبّت آنان مخمّر است

 

غرق عطاي دختر باب الحوائجم

ديگر مرا چه کار به ديوان و دفتر است؟

 

شهريّهاي براي من از مال وقف نيست

خرجم نه از خزانة دولت مقرر است!

 

بيچاره شاعري که ز افلاس معرفت

سوداي او معاوضة شعر با زر است

 

در بوتة محبت اگر ذوب شد کسي

او را به زر چه کار، که خود کيمياگر است 

 

حصن امان طلب ز تولاي اهل بيت

اينسان که روزگار پر از فتنه و شر است 

 

زنهار از سفينة عترت جدا مشو

درياست در تلاطم و توفان محشر است...

 

در قم ز هر طرف که تماشا کني به شهر

گلدستههاي نور تو را در برابر است

 

با هر که آشنا شدم از اولياي قم

در آستان فاطمه ديدم که نوکر است

 

هر دل که از محبت معصومه سبز نيست

ماند به آن کوير که بيبرگ و بيبر است

 

چون گوهر است گر سخنم پاک و تابناک

از پرتو عنايت آن پاک گوهر است 

 

دارد حلاوتي ز مديحش قصيدهام

صد بار اگر بخواني، قند مکرر است

 

اين برگ سبز را که رساند به شهر قم؟

آنجا که شهر خواهر سلطان کشور است

 

آنجا که «شهر خون و قيام» است نام آن

آنجا که شهر مکتب و ميدان و منبر است

 

اي من فداي قم که هواي زيارتش

همچون هواي طوس، مرا نيز در سر است

 

افسوس، سالهاست که قم را نديدهام

از حسرت قم است اگر ديدهام تر است

 

شهري چو شهرهاي دگر نيست شهر قم

اين شهر آشيانة آل پيمبر است

 

زآن پيشتر که ديده فروبندم از جهان

ديدار قم براي من آيا ميسّر است؟

 

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.