حضرت آيت الله مدني يکي از ستارگان درخشان آسمان پرنور تبريز است که در 14 عرصه پهلوان بودند و نکته مهم اين است که بدانيم چگونه اين فضيلتها در يک انسان جمع شده و دشمن غدار و ناپاک چه گنجي را از ما گرفته است.
خطه تبريز خطهاي «اغني البلاد» از حيث علما است؛ علمايي از اين خاک ظهور کردهاند که واقعاً بي نظير هستند اين خطه قابليت داشته که نه فقط در يک عرصه بلکه در عرصههاي حساس علمي، علمايي بسيار متعمق پرورش دهد. در عرصه تفسير مانند تبريز نداريم و تا حال تفسيري بر پايه الميزان علامه طباطبايي نوشته نشده است. دکتري از دانشگاه مدينه مي گويد «لو لا رفض الطباطبايي لکان تفسيره من احسن التفاسير الموجوده في العالم!»
در موضوع فلسفه و عرفان شخصيت بي نظيري مثل علامه محمدتقي جعفري ظهور ميکند که بايد گفت «هيهات ان ياتي الزمان بمثله؛ ان الزمان بمثله لعقيم»
در علم کلام شخصيتي عظيم از تبريز داريم که به خاطر حجاب معاصرت نتوانسته ايم عظمت روحي و علمي او را درک کنيم؛ حتي خود تبريز هم در خصوص اين شخصيت به حجاب معاصرت افتاده است و او کسي نيست جز حضرت آيت الله العظمي جعفر سبحاني دامت برکاته العاليه. اين شخصيت نه تنها در کلام بلکه از اوحدي هاي زمان در فقه و اصول است.
در دفاع از ولايت و شخصيت آسماني امير المومنين(ع) آيا ممکن است کسي مثل علامه عبدالحسين اميني ظهور کند و الغدير را بنويسد؟ «هيهات ثم هيهات» اين مرد بزرگ با تتبعات حيرت آور و خارج از توان انسان عادي آن چنان اين کتاب را مستند به اسناد اهل سنت نوشته که تا حال هيچ عالمي از عامه جرات نقد آن را پيدا نکرده است.
حضرت آيت الله مدني يکي از ستارگان درخشان اين آسمان پر نور است. اين عالم عامل از نوادر علماي شيعه است. ايشان در 14 عرصه پهلوان بودند که شرح هر کدام از آنها محتاج يک کتاب است. مهم اين است که بدانيم چگونه اين 14 فضيلت بزرگ در يک انسان جمع شده است و دشمن غدار و ناپاک چه گنجي را از ما گرفته است
قبل از بيان فهرستوار 14 فضيلت آن مرد الهي بايد دوباره تاکيد کرد که هيچ کس نتوانسته اين توفيقات در اين سطح را در يک جا جمع کند.
عرصه اول، او در اخلاص پهلوان بود. او به سر «الاخلاص سر من اسراري استودعته قلب من احببت من عبادي» رسيده بود. در سَر اين بزرگوار سَر سوزني هوا و هوس نبود. کسي نميتواند يک جايي پيدا کند که او در آنجا از سر هوا هوس تصميم گرفته باشد. اين طور نبود که تدبير کند که چگونه پيش مردم و در نگاه انسان ها و در قضاوت آنها علو رتبه پيدا بکند. هر کس چند لحظه با او نشست و برخاست داشت، فوراً مي فهميد که او اصلاً غير خدا را نمي بيند. «مستم کن آنچنان که ندانم ز بيخودي؛ در عالم خيال که آمد کدام رفت»
او مانند عبد در خدمت آقاي سيدعلي قاضي بود. حال آنکه خود شخصيت برجسته و در نجف براي خود يلي بود. او جايگاه علمي بسيار رفيعي در نجف داشت. با اين حال در برابر حضرت امام خميني (ره) مانند عبد بودند و اين يعني اخلاص.
دومين پهلواني آن شخصيت حماسي اين بود که جداً پهلوان شجاعت، غيرت و نترسي بودند. در زمان شاه هر چقدر بلا سر ايشان ميآوردند اما ذره اي عقب نشيني نمي کرد و ذره اي نمي ترسيد و از اصول خود تنازل نمي کرد.
سومين عرصه پهلواني، پهلواني در عرصه مديريت است. انصافاً در بحران و شرارت «خلق مسلمان» اگر غير از اين بزرگوار کسي بود بحران جمع نمي شد.
چهارمين پهلواني او اين بود که ذوب در حضرت امام راحل بود و غيرت فوق العاده به منويات او داشت.
پنجمين عرصه پهلواني آقاي مدني عبارت است از اينکه در عرصه عرفان، سلوک، بکا، بيتابي، بي قراري واقعاً پهلوان بودند. اهالي تبريز هنوز اشک هاي تکان دهنده او در خطبه هاي نماز جمعه را فراموش نکرده اند.
ششمين پهلواني، پهلواني در ايثار، احسان، امدادرساني و راهاندازي موسسات خيريه بود. سال هاي متمادي هر وقت از طريق تبليغ، مبلغي دريافت مي کرد تا به نجف مي رسيد، سراغ مغازه اي مي رفت که طلبه ها از آنجا به صورت نسيه مايحتاج خود را دريافت مي کردند. او قرض تمام طلبه ها را پرداخت مي کرد، در حالي که کسي از اين ماجرا اطلاع نداشت. او روزها شير ميدان بود و شب ها برنج و روغن و ... جمع مي کرد و به محلات فقير نشين مي رفت و با دست خود آنها را به فقرا مي داد و معتقد بود صدقه قبل از اينکه به دست فقير برسد، به دست خدا مي رسد. به تعبير قرآن «ان الله ياخذ الصدقات»
هفتمين پهلواني، اين است که در حسن خلق و در تسخير قلوب پهلوان بودند. عنودترين و عصبانيترين افراد را در چند لحظه با نفَس سحرآميز خود منقاد مي کردند.
هشتمين عرصه پهلواني اين که او در تلاش، پهلوان بودند و خسته نميشدند. اخيراً مقام معظم رهبري از جهاد تبيين صحبت ميکردند. شهيد مدني ميفرمود «من بعضاً سه ساعت حرف ميزدم. يکي به من ميگفت شما خسته نميشويد؟ او از کثرت کار من تعجب ميکرد! من از ايشان تعجب ميکردم که به من ميگفت آيا خسته نميشويد؟» ملاحظه کثرت تبعيد او توسط ساواک نشان مي دهد که در ادبيات او مفهومي به نام خستگي نبوده است.
نهمين پهلواني اين بود که در اين اوصاف جامعيت دارد؛ غالباً انسان عارف که شد، گوشه نشين ميشود و به ميدان نميآيد؛ اين طور نميشود که يک شخصيت، حماسي باشد، ندا کند، ملت را به ميدان بياورد و طوفان به پا کند. ايشان در مقاطع مختلف کفن پوشيده است او مصداق بارز غيرت علوي بود.
دهمين عرصه پهلواني اينکه ذوب در انقلاب بود؛ از اولين روزي که حضرت امام(ره) کار خود را آغاز کردند، در کنار امام ايستادند. در خصوصيترين جلساتي که امام(ره) ميخواست با حکومت عراق برگزار کند براي اينکه آنها سوء استفاده نکنند، چند فرد خاص را با خود همراه ميکردند که يکي از آنها آقاي مدني بود. همان گونه که در امام(ره) ذوب شده بود، در انقلاب هم به همان اندازه ذوب بود.
يازدهمين عرصه پهلواني اين است که پهلوان تعليم اخلاق بودند. حضرت امام در طول عمر خود فقط ايشان را معلم اخلاق خطاب کرده اند. من خوب يادم ميآيد در اول انقلاب يک سمينار در مشهد برگزار شده بود که علماي بسياري در آن نشست جمع شده بودند. بعد از اتمام جلسه، سه نفر را براي ميزگرد در تلويزيون دعوت کرده بودند؛ آقاي دستغيب، آقاي مدني و آقاي مشکيني که هر سه در اخلاق سرآمد و مرد تمام بودند. وقتي مصاحبه به پايان رسيد، مجري گفت يکي از عزيزان توصيه اخلاقي به شنوندهها بگويد. آقايان مشکيني و دستغيب هر دو اظهار داشتند «وقتي آقاي مدني حضور دارند ما نميتوانيم از اخلاق سخن بگوييم!»
دوازدهمين پهلواني اين است که در اشک چشم و در خطابه پهلوان بودند. خطابهاي که در آن در کنار استخدام کلمات و به کارگيري صنعت خطابه اشک چشم باشد، غوغا است. آن بزرگوار از نوادري بود که اين دو فضيلت را يک جا جمع کرده بود.
سيزدهم عبارت است از اينکه پهلوان صبر و تحمل بود؛ ساواک فشار را به اوج رسانده بود. اهانت ها و جسارتهاي زيادي به ايشان از طرف خلق مسلمان صورت گرفت اما او درياي حلم بود. «درياي فراوان نشود تيره به سنگ؛ عارف چون برنجد تنک آب است هنوز»
چهاردهم، پهلوان در امر به معروف و نهي از منکر بودند؛ کدام عالم دين را ميتوانيد مثال بزنيد که در زمان شاه آستين خود را بالا زده و کارخانه شراب سازي را ببندد؟ وقتي به آذرشهر ميآمدند، فرمودند «در کرمانشاه حرفي به من گفته اند که من ناراحت هستم؛ آن هم اينکه به من گفته اند بهترين شراب از آذرشهر ميآيد.» فوراً آمدند و با درايت و با ايستادگي در مقابل ساواک و دربار، آن کارخانه را بستند. آن مرحوم خودش حکم مي کرد و خودش حد جاري مي کرد؛ به يک مجرم حد مي زد و مصداق «لا تاخذکم بهما رافه» بود. در آن حال گريه هم مي کردند. سوال کردند پس چرا گريه مي کنيد؟ فرمود «با خودم مي گويم آخر تو انسان بودي، چرا خود را اين گونه ضايع و در نگاه خدا ساقط کردي؟»
* سيدحسن عاملي
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.