شعر از صائب تبريزي
آبروي کعبه گر از چشمة زمزم بود
کعبة دل را صفا از ديدة پرنم بود
از خودآرا، دست بر دنيا فشاندن مشکل است
در ته سنگ است هر دستي که با خاتم بود
مي کند عالم به چشم سوزن عيسي سياه
تار و پود اين جهان گر رشتة مريم بود
هر که نتواند ز دوش خلق باري برگرفت
از گرانجاني حياتش بار بر عالم بود
صبح، وصل مهر تابان از دم جان بخش يافت
مي شود روشن چراغش هر که صاحب دم بود
غنچه خسبان بيخبر از راز عالم نيستند
کاسة زانوي اهل فکر، جام جم بود
آن که اول شعر گفت آدم صفي الله بود
طبع موزون، حجت فرزندي آدم بود
هر که صائب نفس سرکش را نسازد زيردست
در حقيقت کمتر از زال است اگر رستم بود
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.