ستاد حاج محمد عابدي خيابان متخلص و مشتهر به عابد (1314-1385 هجري شمسي، تبريز) از شعراي بزرگ معاصر کشورمان، در طول بيش از شصت سال حيات ادبي خويش در آفرينش و ترويج شعر آييني به زبانهاي فارسي و آذري در تبريز گامهاي بلندي برداش
والد بزرگوار وي حسين، متخلص به يتيم و معروف به مولانا يتيم از شعراي آييني روزگار خود که معروف به فضل و تقوا بود، در تعليم و تربيت و شکلگيري شخصيت مذهبي و ادبي استاد عابد نقش اساسي داشت، چنان که عابد سروده است:
جو ز حق آمرزش روح پدر
كو به راه شعر بودت راهبر
او تو را ذكر حسيني ياد داد
زنده كن يادش كه روحش شاد باد
عابد از عنفوان جواني در مسير اهل بيت عليهمالسلام و متحلي به حلية تقوا و دانش بود. حافظهاي قوي و سرشار داشت و دانش ادبي او در حوزة زبانهاي فارسي، آذري و عربي گسترده بود. در زمينة معارف و علوم ديني نيز به تحصيل پرداخته و بهرة وافري کسب کرده بود. او شخصيتي ممتاز و متشرع و تاثيرگذار بود که بياني شيوا داشت و به همين دلايل، علاوه بر سرودن شعر آييني به زبانهاي فارسي و عربي، در تربيت جمعي از شعراي جوان و برانگيختن آنها به سرودن شعر آييني نقش مؤثري ايفا کرد.
بيگمان در تاريخ ادبيات معاصر آذربايجان شخصيتي ادبي مانند عابد را به سختي ميتوان يافت. او به زبانهاي فارسي و آذري در قالبهاي مختلف مانند غزل، قصيده، مسمط، مثنوي، رباعي، چهارپاره و ترکيب بند شعر سروده و اشعار او از نمونههاي فاخر شعر معاصر به ويژه شعر آييني و غزل است.
چهار جلد از اشعار مرحوم استاد عابد تاکنون منتشر شده است: ماه در محاق، مهر در شفق (به زبان فارسي) و ستارة سحرگاهي (به زبان آذري) که اين سه جلد در زمان حيات او منتشر شد و ديگر، ديوان اشعار است که پس از درگذشت آن مرحوم، به همت فرزند ارجمند او سعيد عابد منتشر شده است. متاسفانه يک جلد از اشعار استاد عابد که مجموعة غزل به زبان آذري بود، پس از وفات وي مفقود شده است.
مرحوم استاد محمد عابد پس از پيروزي انقلاب اسلامي، جلسات شعر آييني را در محل سازمان تبليغات اسلامي برگزار ميکرد. مجموعة «تحفة درويش» حاوي اشعار انقلابي جمعي از شعراي تبريز که به مناسبت چهارمين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي توسط سازمان تبليغات اسلامي آذربايجان شرقي منتشر شده، از برکات جلساتي است که با حضور استاد عابد در نخستين سالهاي انقلاب در سازمان تبليغات اسلامي تبريز برگزار ميشد.
وي در زمينة ترويج معارف اهل بيت ع و شعر آييني نسبت به جوانان نيز اهتمام خاصي داشت و جمعي از شعراي جوان تبريز در پرتو تعليم و تربيت وي مسير رشد و شکوفايي را طي کردند.
از اواسط دهة 60 تا پايان عمر پربرکت ايشان، جلسات هفتگي و محفل ادب و انس با حضور شعراي آييني، اغلب در منزل ايشان برگزار ميشد. استاد عابد با نهادها و ادارات فرهنگي به ويژه سازمان تبليغات اسلامي و ادارة ارشاد اسلامي نيز همکاري داشت و مجموعة «طبع تبريز» حاوي اشعار جمعي از شعراي آييني تبريز با اشراف ايشان و به کوشش از جمله مرحوم احمد خاني «شکيب» توسط اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامي آذربايجانشرقي برخي شاگردان ايشان منتشر شد.
استاد عابد و برخي شاگردان وي از جمله مرحوم عباس شبخيز در برپايي کنگرههاي سالانة شعر محرّم که توسط سازمان تبليغات اسلامي در تبريز برپا ميشد، سالهاي متمادي همکاري داشتند.
اگر بخواهيم از چهرههاي ماندگار شعر آييني معاصر کشورمان نام ببريم، بيترديد عابد يکي از درخشانترينِ آنهاست که هنوز چنانکه بايد، شناخته نشده است.
شهادتله يتيشمز ماجرا پايانه
(زبانحال حضرت ليلا به فرزندش هنگام وداع )
کنار ايله حجاب تيره زلفي ماه منظردن
دريغ ايتمه علي، لطف نگاهون جان مضطردن
سپهر عارضوندن لمعه لمعه نور اولور ساطع
آليب گوي سبق، ماه رخون، خورشيد انوردن
نه سودا وار باشوندا عالمي ترک ايتموسن، بولمم
سني سرمست ايدوبدور ساقي غم، هانسي ساغردن
عوالم نظميني ايتمه پريشان، حال ليلي تک
صبا قويما گذار ايتسون او گيسوي معنبردن
بويون قربانييم، قوي بير دولي گؤزلي بويون گؤرسون
آنان بار نظر درسين، بئله نخل تناوردن
قيام قامتون توجيه ايدر هنگامهي حشري
تاپيلماز ماصدق بو قامته سرو و صنوبردن
دولانديرما گؤزون مستانه بو گردون گردان تک
که ائيلر منحرف گردونة امکاني محوردن
فروغ عارضون گؤرسه عروس حجلة گردون
زواله خجلتيندن ميل ايدر سرحدّ خاوردن
شعاع آفتاب عارضون قويمور گؤره گؤزلر
نه گوهرلر سَپَر خاک رهونده چرخ، اختردن
آتا گر بير اشارتله کمان ابرو، نظر تيرين
خدنگ انداز گردوني سالار نه طاق اخضردن
دم باد سحرتک زلفوه هر دم ديَر آهيم
بو دشتي رشک چين ايلر شميم مشک اذفردن
آنان سنده اوغول، محو ايليوبدور روحون، آختارما
آناليق روحوني بو قالب ليلايه بنزردن
گؤرن نقش بديع نسخهي حسنون، بولر ايلوب
سخنگوي ازل عطف بيان حسن پيمبردن
باخور گؤز حسنوه، هر نظرهده افزون اولور نوري
وگرنه دل بولور بو مصحفين آياتيني بردن
خيال ايتديقجا کامه يتماقون، شوقيله گؤز ياشيم
گچر طوفان ايدنده هفت درياي مسجّردن
جواهر سرمهي دود دليله چشم مخمورون
اولوب مکحول آلا دل ديدهي جادوي عبهردن
آنان روحي تجسّم تاپدي اولدي صورت اکبر
گچور گؤر ايندي نه حاليله بو روح مصوّردن
قتاله عزم ايدوبسن، وير اجازه ايلوم آماده
منظم بير قشون، آه دل، اشک ديدهي تردن
ملوکانه جلاليله علم نصب ايله ميدانه
دل آل حُسنيله، جان شمشيريله قوم ستمگردن
نداي احمدي باشلا دل کفاره القا ايت
هراس و رعب و وحشت نعرهي اللهاکبردن
علي، تيغ الده تأييد يدالهيله سن گؤستر
علائم بو سپاهه قدرت بازوي حيدردن
عدو دم ويرسا منع آبدن، گوستر غروريله
لبون تا ايلسين مينلر حکايت آب کوثردن
مباهات ايتسه دشمن کثرتندن، آچ سر زلفون
توکولسون لشکر آردونجا، دوشن آواره دل لردن
صف مژگانيله اعدا صفوفين برهم ايت يکسر
کمان ابرويه خم ويرمه هجوم تيغ و خنجردن
سپاه کينه قلبينده نگاه نرگس مستون
ايدر آرتيق شراره مشتعل مين شعله آذردن
شهادت شاهدين شوقيله استقبال ائله، هرگز
خيال ايتمه جفاي خصمدن بيداد لشکردن
فروغ تابناک گوهر نفسون گؤره بولمز
او گؤزلر که اولوبدور خيره برق نقره و زردن
مقدسدور، شهادت کعبهسين طوف ايت صفائيله
بو درگاهين غبارين پاک ائدر جبريل شهپردن
مناي عشقده مردانه قربان اول، سنه قربان
آنان قوي رتبهده ممتاز اولا حوّا و هاجردن
علي، قويما اولا آشفته فکرون فکر ليلادن
اسارتدور شهادت ملزمي امر مقدردن
حريم عصمتين تضمين ايدوب حق حفظ ايده، اما
آلانماز پرده قوم کينهجو آل پيمبردن
سنه باش ترکيني تعليم ايدن راه ديانتده
منه تلقين ايدوب ال چکمييم بو قاره معجردن
مصفّادور اگرچه اشک شبنم چهرهي گلده
تاپار اؤزگه صفا حسنون، بويانسا خون احمردن
شهادتله يتيشمز ماجرا پايانه، سير ايلر
باشون اؤزگه مراحل، دور گردون مدوّردن
جدا باشين باشون ترک ايلمز شامه کيمي بولّم
کيمين وار تابي آيريلسون بئله هم سرّ و همسردن
فراقون سوزوني پايانه ويرمز عمر پاياني
ويرر باش بو شرار جانگزا دامان محشردن
حسين بن علي درگاهنه يوز دؤندروب «عابد»
که عنوان وساطتله دوتوب دامان اکبردن
رجاي واثقيله، مدعا تحصيلني ايستر
بولر هرگز گدا اولموب اولا نوميد بو دردن
---------------------------------
عابد
اي مرا عشقت اميد و آرزو
جان من، بي زينبت چوني بگو؟
بي تو من هر لحظه صد جان دادهام
چون غباري در پِيَت افتادهام
دانهي الفت به جانم کاشتي
تو بگو بي من چه حالي داشتي؟
بي تو من بردم به سر يک اربعين
هر دَمَش صد شور روز واپسين
گوئيا پاي زمان وامانده بود
هر دمي در ديده عمري مي نمود
بود از تاثير اندوه و کَدَر
روزها بيشام و شبها بيسَحَر
مي شکافد سينه از بحران درد
اشک سرخ از آن چکد بر روي زرد
خواهم اينک عقده از دل واکنم
با تو اسرار درون اِفشا کنم
اي شکوه و مجد و عزّت را ثُبوت
کرده ام از شرح غم هرجا سکوت
بسته ام از شِکوه لب، خونين جگر
تا نپندارند قوم فتنه گر
کز فشار درد و غم آزردهام
يا مرام خود ز خاطر بردهام
ديده را گفتم که هان گريان مشو
اشک ريزان پيش نامردان مشو
ناکسان از گريهات خندان شوند
پاي ميکوبند و دست افشان شوند
دل ز فرياد و فغان کردم خموش
شد درون سينه زنداني خُروش
از غم دل گرچه هر آن سوختم
شمع سان بي آه و افغان سوختم
پايهي صبر ارچه محکم ساختم
سوختم از بس که با غم ساختم
در طريق نشر دين و بسط کيش
با وقار زينبي رفتم به پيش
زينبم من، اي تو معناي وقار
از تو دارم اين شهامت يادگار
در دلم شمع وفا افروختي
درس آزادي مرا آموختي
اي جمالت شمع بزم جان فروز
با تو گويم رازهاي سينه سوز
هر سرِ مويي زباني کرده باز
با تو مي خواهد کند اِفشاي راز
تا تو مست از بادهي وحدت شدي
آشنا را محرم خلوت شدي
ديدمت تا کشته از تيغ جفا
اي ز نامت زنده آئين وفا
نيک دانستم چهها بايد کنم
تا به عهد خود وفا شايد کنم
گفت با من پيکرت با صد زبان؛
زينب، اي عهد تو با من جاودان
من گذشتم از سرِ اين خاکدان
تا بماند زنده ايمان و اَمان
تا نفس داري تو راه من سِپَر
هر کجا رفتي پيام من ببر
ما نژاد شوکت و حرّيّتيم
مرد و زن معناي مجد و عزّتيم
ضعف را در قدرت ما راه نيست
ضعف اندر شان «آل الله» نيست
شد فزون صبرم، فزون شد هرچه غم
قامت صبرم نشد از غصّه خم
رونق بيداد بشکستم به صبر
در ندادم تن به ظلم و جور و جبر
***
خالي از اغيار، اينجا محفل است
حال، وقت شرح اسرار دل است
اي مرا ياد تو يار و هم نفس
با تو گويم آن چه ناگفتم به کس
اي قرار خاطر آزرده ام
بي تو چون گويم، چه خونها خورده ام؟
تا تو گلگون کردي از خون، خاک را
وز شفق آراستي افلاک را
زينبت ماند و هزاران ابتلا
هر دمي اندوه و هر گامي بلا
قحط انسانيّت و عدل و وِداد
رونق بيداد و طغيان و فساد
نسخ آيات محبّت گشته بود
نفس حريّت به خون آغشته بود
آدمي از آدميّت کنده دل
جوهر انساني از انسان خجل
ظلم و کين تيغ عداوت آخته
بر وفا و مهرباني تاخته
ديدمت تا غرق خون در قتلگاه
اي ثبوت معنويّت را گواه
گفت دل؛ عشق و محبّت کشته شد
حامي آيين و ملّت کشته شد
واي بر انسان نادان و جهول
کآدميّت هست از فعلش ملول
تا ز فطرت روي گردان ميشود
نام انسان، ننگ انسان ميشود
نور مشکات هُدي را ميکشد
حامي خود، بيمَحابا ميکشد
گفتههاي جسم پاکت بيزبان
داد خطِّ سِير زينب را نشان
کردم از اخلاص اي جان جهان
دُرِّ گفتار تو زيبِ گوشِ جان
بستم از دشت بلا بار سفر
سوي شام و کوفه گشتم رهسپر
تا نداي عدل و وحدت سر کنم
سينهها از سوز دل مِجمر کنم
هر کجا نشر مرام حق کنم
پردههاي جهل را منشق کنم
بودي اندر نوک ني ناظر مرا
مايهي آرامش خاطر مرا
ديدي اندر کوفه چون گفتم سخن
گشت مسحور بيانم مرد و زن
اي دم گرمت مسيحا آفرين
از توام فيض بيان آتشين
تا ز دامان سخن آويختم
از زبان صد خرمن آتش ريختم
لرزه بر اندام اهريمن فتاد
آذرخشي در دل خرمن فتاد
از دم گرم آتشي افروختم
حاصل بي حاصلان را سوختم
قول حق عنوان من شد در کلام
قالب بي روح کردم خاصّ و عام
گرم ايراد سخن در ناقه من
ناگهان لرزيد تاروپود من
از فراز ني نوايي شد بلند
جسم من ناليد چون ني بند بند
ديد چشمان پر از اشک لهوف
بر فراز ني، هلالي در خسوف
يا رب اين ماه دل افروز من است
روشني بخش شب و روز من است
مهر و ماهش گرچه باشد در گرو
آفتاب من چرا شد ماهِ نو؟
سر زدي از برج ني هم چون هلال
اي مه و مهر از رخت در انفعال
ديدمت، يارا شد از کف ديگرم
چوب محمل آشنا شد با سرم
عاشقان را نغمه هم آهنگ به
آشنا با آشنا همرنگ به
***
عابد، از اين گفته ديگر لب ببند
سوز آهت شعله در دفتر فکند
بازگو از خويش و از آلام خويش
سرگذشت صبح خويش و شام خويش
صبح و شامي چون دو آه گرم و سرد
آن همه اندوه و اين حرمان و درد
آن همه لهو است و اين ديگر لعب
روح از آن آشفته و زين مضطرب
هر نفس از عمر مي کاهد دمي
راستي هيچ است عمر آدمي
چون ز عمر رفته ميآرم به ياد
آتشين آهم برآيد از نهاد
نيست زان حاصل به جز جرم و گناه
غير موي و روي اِسپيد و سياه
چون ز آب معصيت تردامنم
اشک حسرت ميچکد بر دامنم
ره دراز است و منم بيزاد راه
توشهاي بر کف نه غير اشک و آه
بستهام دل بر تولّاي حسين
آن علي را طاقت دل، نور عين
اي پناه بيپناهان مهر تو
زينت افزاي دو گيتي چهر تو
ني سزايت گفتهي آشفتهام
از تو امّا گفتهام تا گفتهام
کي بيان من تو را باشد سزا
ذرّه چون خورشيد را گويد ثنا؟
من حبابم، ليک از بحر توام
به به ار خواني مرا از خود تو هم
هست در گلشن هزاران عندليب
از غرابي هم نعيبي ني غريب
دست کوتاه از غبار پاي تو
کي رسد بر دامن والاي تو
ليک گر دريا گهر دارد فزون
دم زند آن جا حبابي هم نگون
پا به پاي ني سواران مي روم
راه عشقت لنگ لنگان مي روم
بر فلک ميسايد از عزّت سرم
گر غلامانت نرانند از درم
اي تو نفس رحمت و درياي جود
غرق احسان تو دنياي وجود
جز تو با کس درد گفتن ني سزا
اي به درد دردمندان آشنا
با نگاهي درد من درمان کني
صد هزاران مشکلم آسان کني
جان زهرا مادرت اي ذوالکرم
سايهاي بفکن ز رحمت بر سرم
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.