شعر از حسن زرنقي
مرا بخوان که به سوي تو در سفر باشم
بخوان دوباره در اين جاده رهگذر باشم
مرا بخوان سوي درياي بي کران خودت
به پيشگاه تو من قطره اي اگر باشم
به دور از همه حتي خودم، شبيه نسيم
خوشا که در سر کوي تو در به در باشم
پياده راهي اين جاده ميشوم شايد
که از حقيقت عشق تو باخبر باشم
ميان اين همه زائر ،مسافر عاشق
خدا کند من کم نيز در نظر باشم
غبار راهم و از خاک پاي زائر تو
در اين مسير مبادا که بيشتر باشم
شبيه دخترت از درد کاش مالامال
شبيه خواهرت از داغ خون جگر باشم
کنار آينة علقمه نشستم اگر
به موج موجي از آن شاهد قمر باشم
به هر کجاي از آن دشت اگر نظر کردم
به ياد سختترين روضة پسر باشم
به خيمهگاه بسوزم در آتش غم تو
به قتلگاه سراپا نگاه تر باشم
تمام عمر ميآيم اگر بخواني تو
تمام راه اگر در دل خطر باشم
خدا نياورد آن روزگار را که فقط
به خادمان حريم تو دردسر باشم
رسيده لحظة پرواز، پر بزن دل من
مباد موقع رفتن شکسته پر باشم
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.