اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

اسرائيل براي ترور اين دوقلوهاي نخبه جايزه گذاشته بود

بعد از جنگ 12 روزه، کمتر پيش‌آمده بود از پشت پرده شليک موشک‌ها و پهپادهاي وطني که در قلب تل‌آويو فرود آمد، روايتي بشنويم. از شجاعت‌هاي ناگفته‌؛ از روايت هايي که مي‌توان از آن شاهنامه‌ها نوشت و تاريخ ايران را پر کرد از روايت پهلوانان واقعي.

اسرائيل براي ترور اين دوقلوهاي نخبه جايزه گذاشته بود

قصه مهندسهاي دوقلوي کرمانشاهي؛ شهيد سرگرد دوم پاسدار مرتضي و مصطفي شريفينسب و لحظات شهادتشان تنها دو روايت از دهها روايت آرشهاي سرزمين ايران است که سراپاگوش ميشويم براي شنيدنش.

با شنيدن اين روايتهاست که مطمئن ميشويم اگر شجاعت و جسارت سربازان خلف سردار حاجيزاده در پرتاب موشکها و پهپادهاي وطني نبود، شايد پرونده جنگ 12 روزه طور ديگري رقم ميخورد.

 

وقتي پرواز موشکها با شهادت دوقلوها همزمان شد

اگر مرتضي خاري به پايش مي رفت، مصطفي دردش را احساس مي کرد. اگر حال مصطفي خوب بود، مرتضي هر جايي بود خنده مهمان صورتش مي شد. دوقلوها در شهادت هم تله پاتي داشتند.

 از تهران با لهجه کرمانشاهي رضا شريفينسب؛ برادر شهيدان به شهر شيربچههاي کرد ميرويم و روايتمان از مهندسهاي دوقلوي هوافضاي سپاه کرمانشاه را از آخرين لحظات زندگيشان شروع ميکنيم؛

«پس از تصميم ايران براي پاسخ متقابل به حمله اسرائيل آن هم در کوتاهترين زمان ممکن، مرتضي و مصطفي و 10 نفر از بچههاي هوافضاي سپاه کرمانشاه ميدانستند براي اجراي عمليات در شرايطي که آسمان ايران ناامن بود و پهپادهاي شناسايي هر لحظه ممکن بود آنها را نشانه بگيرند و مانع پرتاب موشکها و پهپادها شوند، ممکن است هزينه پرتاب موشک و پهپاد از طريق لانچرها به قيمت جانشان تمام شود.

 اما ايران ما پر است از حسين فهميدهها. آن جنم و غيرتي که من از برادرانم سراغ داشتم ميدانستم با علم به اينکه ممکن بود هر لحظه شهيد شوند، همزمان با آمادهکردن لانچرها براي شليک، اشهدشان را هم خوانده بودند و زير لب گفته بودند فداي سر رهبرم! اين لحظهها را همرزمانشان که مجروح شده بودند روايت ميکردند.دست آخر پرواز موشکها با پرواز خودشان يکي شد و از آن 11 نفر، 5 نفرشان آسماني شدند.»

 

اسرائيل براي دوقلوهاي نخبه پهپادي جايزه گذاشته بود

اسرائيل از شيربچههاي هوافضا و از شاگردان خلف سردار حاجيزاده ميترسيد و همچنان ميترسد، از سربازان شيرپاکخورده ايران، او خوب ميدانست طرف حسابش چه سربازان غيوري هستند.

«فائزه سليمي»؛ همسر مرتضي شريفينسب خاطره مدتي قبل را مرور ميکند و ميگويد: «يک شب آقا مرتضي با خنده تعريف ميکرد و ميگفت عکس من و مصطفي و چند تا از بچههاي ديگه رو در گروههاي وابسته به اسرائيل پخش کردهاند و نوشتهاند براي کشتن اين نيروهاي هوافضاي ايران جايزه ميليوندلاري گذاشتيم. نميدانند ما هيچ ابايي از شهادت نداريم که هيچ، به پيشوازش هم ميرويم.

من پرسوجو کردم. نگران شدم. اما آقامرتضي ميگفت عمر دست خداست. نگران نباش خانم! ما تا آخرين لحظه زندگي، پادررکاب آقاييم. واقعاً هم همينطور بود، آقا مرتضي و آقا مصطفي تا آخرين لحظه زندگيشان جهاد کردند. باوجوداينکه  پادگاني در چندمتري حضور آنها را زده بودند، اما ميدان را خالي نکردند و تا پاي جان ماندند. مرتضي در روز عيد غدير مثل مولا علي (ع) شهيد شد. ترکش سرش را شکافت. اما مصطفي را به بيمارستان بردند. مصطفي دو ساعت ديرتر از مرتضي به دنيا آمد. دو ساعت هم ديرتر از او به شهادت رسيد. انگار خدا عمر اين دو برادر دوقلو را حتي در ساعت و ثانيه، بهاندازه هم تنظيم کرده بود.»

 

*تولد در بمباران کرمانشاه

برادران دوقلوي کرمانشاهي چطور خار چشم اسرائيل شدند؟ قصه مرتضي و مصطفي را از سکانس آخر روايت ميکنيم. حرفهاي برادر و همسر مرتضي شريفينسب که به تنظيم ساعت و ثانيه عمر آنها ميرسد، فلاش بک ميزنيم به 35 سال قبل، به جنگ ايران و عراق و سايه سنگين بمبارانهاي کرمانشاه و روايت را از زبان برادر شهدا و از اتاق زايمان يکي از شهرستانهاي کرمانشاه از سر ميگيريم؛

 «آن سالها از سونوگرافي و تعيين جنسيت قبل از زايمان خبري نبود يا اگر هم بود در مناطق حاشيهاي کرمانشاه اين تجهيزات وجود نداشت. ما نميدانستيم مادرم دوقلو باردار است. دردش که گرفت به بيمارستان رفتيم. مرتضي به دنيا آمد و درد مادر هنوز تمام نشده بود و شکم، هنوز برآمده که خدا خبر از نعمت دوم داد و صداي ماما در اتاق زايمان پيچيده وقتي گفته يکي ديگه هم هست. بچهها دوقلو هستند. دو ساعت بعد از مرتضي، مصطفي به دنيا آمد. دو برادر دوقلوي سفيدرو مثل قرص ماه که با هم مو نميزدند؛

سال 65 من 15ساله بودم که دوقلوها به دنيا آمدند. بابا هميشه سرکار بود و دور از شهر. من پسر بزرگ خانواده بودم و يکطورهايي حکم باباي بچهها را داشتم. بيشتر مسئوليتهايشان با من بود. ثبتنام مدرسه و پيگيري همه کارهاي دوقلوها. دوران بعد از جنگ تحميلي بود و مشکلات اقتصادي پس از جنگ. خلاصه که چشم رويهم گذاشتيم بچهها به مدرسه رفتند. با معدل بالا ديپلم گرفتند. درسخوان بودند و در رياضي، سرآمد کلاس. اينطور شد که هر دو با هم مهندسي مکانيک طراحي جامدات در دانشگاه اهواز قبول شدند و در اين برهه از زندگيشان هم ممتاز بودند و با معدل الف از دانشگاه فارغالتحصيل شدند.»

 

وستن به جمع سربازان سردار حاجي زاده!

کار براي دوقلوهاي مهندس مکانيک زياد بود. اما هنوز مهر ليسانس خشک نشده بود که عزمشان را جزم کردند براي اعزام به خدمت سربازي. چندماهه خدمت بودند که مسير زندگيشان تغيير کرد؛ تصميم گرفتند هوش و علم شان را در راه وطن به خدمت بگيرند و روايت آغاز مسير پرفرازونشيب و پر از خيروبرکت مرتضي و مصطفي از زبان برادر شنيدني است؛

«چندماهه خدمت بودند که باتوجهبه هوش سرشار و تحصيلات و ولايي بودن دوقلوها به آنها پيشنهاد پيوستن به هوافضاي سپاه و ادامه تحصيل در دانشگاه امام حسين را دادند. آن زمان من بهحسب وظيفهاي که بر عهدهام بود و برادر بزرگترشان بودم بهشان گفتم خوب فکر کرديد؟ مسير شما مسير راحتي نيست. سخت است. مسئوليتتان چندبرابر ميشود. حتي ازشان دعوت کردم به کارخانهاي بروند که رئيسش درخواست کرده بود دوقلوها مهندسهاي خط توليدش شوند با حقوق و مزاياي بالا. بچهها را به کارخانه بردم. اما نخواستند. راهشان را انتخاب کرده بودند. هر دو با هم. اصلاً هر تصميمي که ميگرفتند دونفره بود. قرار گذاشته بودند با هم زندگيشان را بسازند و جلو بروند. هر دو رشته رياضي فيزيک، بعد هم يکرشته، يک دانشگاه. براي پيوستن به هوافضاي سپاه هم دونفري مشورت کردند و تصميمشان را عملي کردند.»

 

*نخبههاي پهپادي کرمانشاه

آغاز راهي پر فراز و نشيب براي سازندگي، براي سربلندي ايران. دوقلوهاي همسان کرمانشاهي خيلي زود به يکي از نخبههاي هوافضاي سپاه کرمانشاه تبديل شدند. برادر بزرگترشان آن روزها را خيلي خوب بهخاطر دارد؛ «شرکت در دورههاي مختلف و کسب تجربه باعث شد ما کمتر دوقلوها را ببينيم. طوري محو خدمت شده بودند که زياد در خانه نبودند. با جانودل کار ميکردند. در مورد کار هم با ما زياد صحبت نميکردند. اطلاعاتي نميدادند اما ما کمابيش فهميده بوديم مرتضي و مصطفي تيزهوشي و علمشان را در خدمت توسعه صنعت هوافضا و پيشرفت پهپادي ايران به کار گرفته بودند.»

 

*حرف رهبري نبايد زمين بماند

«مرتضي و مصطفي شبانهروزي کار ميکردند. هيچوقت گلهاي از سختي کار نداشتند. بعضي روزها که به خانه ميآمدند ميديدم دستهايشان بريده، کبود شده. بچههاي هوافضا بسيجي وار و هيئتي کار ميکنند. فعاليتهاي يدي و سنگين را هم انجام ميدادند. اينطور نبود که بگويند مثلاً من چون فلان درجه را دارم يا مهندسم نبايد وسيله جابهجا کنم. هر وقت به يکيشان ميگفتم اين حجم از کار خستهتان نميکند؟ استراحت به خودتان نميدهيد؟ ميگفت حرف حضرت آقا نبايد زمين بماند. ما بايد قوي شويم. بايد هر روز پيشرفت کنيم.

هنوز هم نميدانيم خدا چه تواني به اين بچهها داده بود که خستگي برايشان معني نداشت. بعد از شهادت که با همکارانشان بيشتر آشنا شديم ديديم همه اين بچهها مثل هم هستند. مخلص، بيريا، پرتلاش، ولايتي.

همين روحيه بسيجي و تعهد بچههاي هوافضاي سپاه است که با مديريت قوي سردار شهيد حاجيزاده باعث شد ايران در زمينه توسعه صنعت پهپادي به يکي از کشورهاي قدرتمند تبديل شود، طوري که خيلي از کشورهايي که در حوزه تجهيزات نظامي حرفي براي گفتن دارند، متقاضي پهپادهاي ايراني هستند. بچههاي بيتوقع و پرکار هوافضا با کمترين هزينه پهپادهاي پيشرفته ميسازند و پهپادهاي قبلي را ارتقا ميدهند.»

 

*8 ساعت اضافه کار ماندم اما 3 ساعت رد کردم

روايتهاي برادرشهيد که به کمتوقع بودن و پرکار بودن تلاشگران هوافضا ميرسد حرفهاي همسر شهيد برايم تداعي ميشود؛ وقتي ميگفت آقا مرتضي خيلي زياد کار ميکرد. يکوقتهايي 8 ساعت اضافهتر کار ميکرد اما وقتي به خانه ميآمد و خستگي در ميکرد، ميگفت من 8 ساعت امروز بيشتر ماندم اما اضافه کارم را 3 ساعت رد کردم. من ميپرسيدم چرا؟ ميگفت همه آن 8 ساعت را که کار نکردم. نماز خواندم. با شما صحبت کردم. اينطوري خيالم راحت تره.»

 

*سنگ تمام در جنگ با داعش

هنوز چند سالي از پيوستن برادران دوقلو به هوافضا نگذشته بود که داعش به حرمين شريفين حمله کرد. مهندسها در نبرد با داعش و دفاع از حرم سنگ تمام گذاشتند. برادر بزرگتر از آن روزها ميگويد؛ «مرتضي و مصطفي به خواست خودشان راهي عراق و سوريه شدند تا در کنار نيروهاي سپاه قدس و در شرايطي که داعش بر منطقه مسلط شده بود بتوانند به شکست داعش کمک کنند. هر کدامشان بيش از 500 روز در عراق بودند و همراه سردار سليماني کم نگذاشتند براي کمکردن شر داعش از سر منطقه.»

 

*پدر، مادر و برادر شهيدان دوقلوي شريفي نسب

*واکنش مادر بعد از شنيدن شهادت همزمان دوقلوها

سخت است هنوز دو ساعت از شهادت برادر جوانت نگذشته باشد که خبر برسد عزيز ديگرت هم آسماني شده، سخت است پشت شيشهاي بايستي و تلاش بيفايده پزشکان براي بازگرداندن نفس به جان برادرت را نظاره کني، خانواده شريفينسب در اولين روز جنگ دو عزيز در راه دفاع از وطن از دست دادند؛ دو فرزند دوقلو به فاصله دو ساعت؛ دو جوان رعنا.

آن روز در بيمارستان مانده بودند چطور خبر شهادت مصطفي را به مادر بدهند. تازه فهميده بود ديگر مرتضي ندارد. حالا چطور خبردارش کنند که ديدار با مصطفي هم رفت به قيامت! اما انگار وقتي خدا برات شهادت را دست اهلش ميگذرد، صبوري در برابر داغ را هم کادوپيچ شده، تقديم عزيزانش ميکند. مثل پدر و مار دوقلوها.

واکنش مادر شهيدان شريفينسب از شنيدن خبر شهادت فرزندانش را که ميشنويم ياد اين قاعده نانوشته ميافتيم؛ «مادرم اگر خار بهپاي مرتضي و مصطفي ميرفت ديوانه ميشد. آنقدر که ديوانهوار آنها را دوست داشت. اما آن روز در بيمارستان وقتي خبر شهادت مرتضي و مصطفي را شنيد. با گريه ميگفت فداي سر امام حسين (ع)، خدايا امروز سر سفره اهلبيت مهمانشان کن! ما هاجو واج فقط نگاهشان ميکرديم. پدر و مادرم من و خواهرها و همسران شهيد را آرام ميکردند. مرتضي يک دختر 5ساله دارد و مصطفي دو بچه چندماهه و 5ساله

 

* مهندسهايي که خمس و زکات يک کيلو نخود و لوبيا را هم پرداخت ميکردند

«زندگيشان پاک و مطهر بود. بدون هيچ حاشيه. من از دو برادرم درس ياد ميگرفتم. عبادتهاي واجب به کنار، روزههاي بدون سحري در دورههاي کوهستاني سخت به کنار، اينکه مرتضي و مصطفي آخر هر سال، حتي خمس يک کيلو نخود و لوبياي مانده را هم حساب ميکردند. خمس کوچکترين و جزئيترين مواد غذايي خانه را هم پرداخت ميکردند براي من درس بزرگي داشت. لذت ميبردم وقتي ميديدم دو بچه مهندس دهه شصتي اينطوري پاي حلال و حرام و خمس و زکات هستند.»

پاي خاطرات مرتضي و مصطفي از جانفشاني در آخرين لحظات زندگي به چهارديواري خانه ميرسد و رضا شريفينسب خاطراتش را زيرورو ميکند و ميگويد: «واقعاً شهادت اتفاقي نيست. هر بندهاي لايقش نيست. مرتضي و مصطفي خيلي پاک بودند. من ياد ندارم از دهان اين دو برادر دروغي شنيده باشم حتي مصلحتي.

يادم هست يک روز مصطفي به من زنگ زد گفت داداش پسفردا ميآيي با هم بريم کولر بخريم براي خانه. روز قرار گفت فعلاً از خيرش گذشتم. پاپيچش که شدم که کولرتان سوخته و خانهات بدون کولر مانده، چرا کنسل ميکني؟ بهزحمت از زير زبانش کشيدم که همان پول را به همکاري که مشکل مالي پيدا کرده قرض داده است. يعني حاضر بود در خانه گرما بکشد اما گره از کار رفيقش باز کند.

همه فکر ميکردند بچهها چون مهندس هستند و در هوا فضاي سپاه کار ميکنند، حقوق بالايي ميگيرند، آنقدر که برادرهايم مهماننواز بودند. اما قسط و قرض وامها را که از حقوقشان پرداخت ميکردند يک ماه را با مبلغ کمي ميگذراندند و مهم اين بود که همان هم برايشان برکت داشت.»

آقا مصطفي، آقا مرتضي حالا بعد از رفتن شما ما دلمان قرص است به شجاعت و جسارت صدها شاگرد خلف سردار حاجيزاده در دفاع از کيان و اقتدار و عزت ايران!

منبع: خبرگزاري فارس

 

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.